وقتی ترجمهی کتابی رو تموم میکنم، نمیدونم چرا تا یکی دو هفته حالم گرفتهست. نه دست و دلم به کار جدید میره، نه حتا نوشتن مقدمه واسه کتاب. واقعا عجیبه! ترجمهی مجموعه داستان رومن گاری رو تموم کردم و دادم دستِ ناشر، یه هفتهست واسه نوشتن مقدمه این دست و اون دست میکنم. البته یکی از دلایلش اینه که از این مقدمههای کلیشهای خوشم نمیآد که مثلا فلانی این جا به دنیا اومد و واسه تحصیلات رفت اون جا و مادرش فلانی بود و باباش فلان کَس. دوست دارم اطلاعات تازه پیدا کنم. راستش واسه رومن گاری اطلاعات تازه هم پیدا کردم، ولی بازم تنبلیم میآد. واقعا نمیدونم چهم شده. تنها انگیزهای که هلم میده سمتِ تحویلِ کتاب اینه که ترجمهم به احتمال زیاد با یکی از ترجمههای سروش حبیبی از رومن گاری در میآد. حال میکنم کتابی که من ترجمه میکنم، کنار ترجمهی سروش حبیبی باشه. البته باید بگم که این انگیزه هم فعلا کافی نشده واسه نوشتن مقدمه و تحویل به ناشر... کمک!!
۴ نظر:
اولا سلام
ثانیا این پیام را می گذارم چون احساس می کنم پیام قبلی اینجانب را جدی نگرفتید. بسیار همی خوشحالم از حذف تیم آلمان که آن شوهر آلمان دوستت سنگش را به سینه می زد.الهی همه بازیکنانش به تب برفکی دچار شوند. رابعا من از اولش طرفدار هلند بودم و تا آخرش هم پای اسپانیا می ایستم. همه هم می دانند که روی برزیل تعصب دارم. در یک فرصت مقتضی با بچه محل هایمان می آییم و مراسم حال گیران را اجرا می کنیم. ضمنا از آنجا که دلم نخواست، این مطلب ثالثا نداشت. نگرد نیست، گشتم نبود.
سلام
اميدوارم اين مجموعه به زودي چاپ شود و از خواندنش لذت ببريم.
ممنون آقای نوری
پسر مذبذبم، علیرضا! اولا آلمان حذف نشدو دوما تقریبا به سی و یک تیم علاقه داری. نظرت درباره ی هندوراس چیست؟ سوما از بر و بچه هاتان استقبال می کنم. تو که می دانی لگد ماواشی گری چیست... از همان ها چندتایی براتان کنار گذاشته ام. با کمال میل منتظرتان هستم.
ارسال یک نظر