«به خودم میگم: همهچی خیلی زود تموم میشه...» این اولین جملهی کتابیه از لویی فردینان سلین که تازه دست گرفتمش و احتمالا یکی دو سالی کار داره. خدا رو چه دیدی، شاید ترجمهی مام خیلی زود تموم شد. البته سلین ترجمه کردن، اونقدر اعصاب میخواد که احتمالا من یکی به این زودیا از پسش بر نیام. تنها انگیزهم اینه که یکی از شخصیتهای اصلی این رمان، گربهی سلینه. اسم این گربه بِبِره و از معدود حیوونایی که توی ادبیات موندگار شده. سلین تو این کتاب اشاره میکنه که: ما چهار فرانسوی بودیم وسط آلمانیها؛ من، زنم، دوستم، گربهم. بعد هم توضیح میده که گربهش هم واسه خودش شخصیتی بوده و به همین خاطر تابعیت فرانسه رو داشته و بنابراین فرانسوی محسوب میشده.
۲ نظر:
ایشالله فردا با ترجمه های مختلف تو بازار می بینی ش. غصه نخور. همینکه تو این وبلاگ ازش اسم بردی بچه ها تر و فرز می رن سراغش و ترجمه شو قبل از اینکه تو کتاب رو باز کنی بهت تقدیم می کنن. عین زودپز!
یاسر جان؛
اولا که خوشحال می شم ببینم کسی واقعا تونسته سلین ترجمه کنه.
دوما من که اسم کتاب رو نگفتم. این موضوع تقریبا تو سه تا از کارای سلین هست. ماشاالله همه ش هم حجمش رو 400 تا 500 صفحه ست.
سوما بسم الله... به قول مهدی سحابی خدا بیامرز هر کی مردشه، بیاد وسط. مام کمکش می کنیم.
ارسال یک نظر