جعبهی سیاه اسم داستانیه از تونینو بناکیستا، نویسنده معاصر فرانسوی.
این جعبه همون جعبهسیاهِ هواپیما ست که تو ایران بدجور گم و گور میشه. داستانِ بناکیستا البته نگاهِ دیگهای به این جعبه داره. خلاصهش این که اسم وبلاگ رو از این داستان برداشتم و داستان رو هم ترجمه کردم و قراره اگر مشکلی پیش نیاد تا یکی دو ماه دیگه، تو مجموعهی داستانهای هفت هشت هزار کلمهایِ نشر چشمه چاپ شه...
۲ نظر:
سلام
خواستم به عنوان اولین پیام بگویم به خاطر آن شعاری که نوشته ای دوست داری،یک روز با بچه محل هایمان حالت را می گیرم. اصلا حال تو و آن شوهر آلمان دوستت را می گیرم اساسی.اخیرا یک وکیل پیدا کرده ام در دادگاه لاهه تا از تو و آن شوهرت استقلالی ات شکایت کنم. گفته باشم.
علیرضا جان، مال این حرفها نیستی داداش. خودت هم می دونی با وکیل و بچه محل و فک و فامیلت هم نمی تونی از پس اشتراک من و مهدی بر بیای :دی
ارسال یک نظر