۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

همین جوری 1


من نه فیلم بین حرفه ای هستم، نه از سینما خیلی خوشم میاد. گه گاه به زور دوست و آشنا و با اصرار و التماس می شینم پای یه فیلم و اگه از ده دقیقه ی اولش خوشم نیاد، بدون رودروارسی از پای تلویزیون پا می شم و می رم سراغ یه کار دیگه. ولی بعضی فیلم ها هستن که از همون دو دقیقه ی اول میخم می کنن پای دستگاه...

اصلا اهل تمرکز و این جور چیزا نیستم، یعنی نمی تونم تویه زمان معین فقط به یه چیز فکر کنم. وقتی کتاب می خونم، یاد کاری میفتم که باید می کردم و نکردم. وقتی تلفن حرف می زنم، یاد قراری میفتم که دودر شده. وقتی می خوام بخوابم، یاد قصه ای میفتم که خوشم نیومده. وقتی کاتا می رم، یاد ترجمه ای میفتم که حالمو به هم زده و ... ولی وقتی نشستم پای این فیلم، همه ی حوش و حواسم رفت فقط توی تانک؛ تانکی که لوکیشن اصلی فیلم لبنان بود...

بعضی فیلم ها هستن که به آدم ثابت می کنن سینما هم می تونه از بُعد سرگرمی بیاد بیرون و یه حرفی واسه گفتن داشته باشه. به نظرم از زیر زمین هم که شده این فیلم رو گیر بیارین و ببینین. اگرم که دیدین، خوش به حال تون...

چند روز بعد: جالبه که وقتی این پست رو می نوشتم، جلد فیلم رو اتچ کردم و رفتم پی کارم... یه هفته بعد دیدم عکسش ف ی ل ت ر شده!


هیچ نظری موجود نیست: