۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

جُستاری در باب مافیای ادبی!

صبح ای میلی دستم رسید از پیمان خاکسار که نوشته بود خواب نما شده و درباره ی حرف و حدیثای این روزا مطلبی نوشته و بدش نمیاد بقیه م بخوننش؛ مطلبش رو بی کم و کاست می ذارم این جا:


چند وقتی‌ست می‌بینم که فضای مجازی و مطبوعات پر شده از کلمات اتهام‌آمیزی از قبیل "مافیای ادبی" و"باند فلانی" و امثال‌هم و بیشترشان هم چند ناشر معتبر و قدیمی را نشانه گرفته‌اند. دوستانی که از این کلمات استفاده می‌کنند نه مفهوم مافیا را می‌دانند و نه از ادبیات در مقیاس ایرانی سر در می‌آورند. مافیا و کارتل و باند و کلماتی که دلالت بر رقابت‌های این‌چنینی دارند وقتی مفهوم پیدا می‌کنند که پول زیادی در کار باشد. قاچاقی، کازینویی، مواد مخدری، چیزی. در سینمای‌مان هم اصطلاح "مافیای اکران" زیاد به کار می‌رود که چندان هم بیراه نیست. گردش مالی سینما به نسبت بالاست و مافیا راه انداختن به بدنامی‌اش می‌ارزد.

آخر انصاف است این الفاظ را برای ادبیات و کتاب به کار بردن؟ مگر یک کتاب دو هزار تومانی با تیراژ 1200 تایی چقدر بازده مالی دارد (چه برای ناشر و چه برای نویسنده) که ارزش "مافیا" درست کردن داشته باشد؟ عادت کرده‌ایم به بحث خودی و غیر خودی. خودی‌ها که تکلیف‌شان روشن است، ولی چرا غیرخودی‌ها کاری می‌کنند که خودی‌ها خودشان را کنار بکشند و به ریش‌مان بخندند که این‌ها را نگاه کن، خودشان خوب از پس نابود کردن هم برمی‌آیند. چند نفر که کتاب‌شان توسط ناشر (مشخصاً نشر چشمه) رد شده شروع می‌کنند به سروصدا کردن و اتهام زدن. مطمئنم که که اگر کتاب‌شان ارزش چاپ شدن داشتند دست رد به سینه‌شان نمی‌خورد. ما ایرانی‌ها عادت کرده‌ایم هر کتاب چاپ نشده و هر فیلم توقیف شده‌ای را شاهکار فرض کنیم. این دوستانِ دستِ رد بر سینه خورده هم می‌خواهند به این توهّم دامن بزنند که کتاب‌های بی‌ارزش چاپ می‌شوند و شاهکارهای آن‌ها در کشو خاک می‌خورد.

با توجه به شناختی که از گردانندگان نشر چشمه دارم (چون حقیقتش جز نشر چشمه با هیچ ناشر دیگری آشنا نیستم) می‌دانم که از کتاب خوب بسیار استقبال می‌کنند. فارغ از این که چه کسی نوشته و یا چه کسی ترجمه‌اش کرده باشد. البته باید شخصا اعتراف کنم که بیشتر کتاب‌های فارسی که این روزها منتشر می‌شوند را دوست ندارم. با سلیقه‌ی شخصی من جور نیستند. ولی برآیند تولید ادبی این‌روزهای کشور همین است و کاری‌اش هم نمی‌شود کرد. این کتاب‌های متوسط و بعضاً زیر متوسط بهترین‌های این روزگار هستند. من هم با حرف حسین سناپور موافقم که کار خوب گُم نمی‌شود و راه خودش را پیدا می‌کند. یک کتاب متوسط اگر صد جایزه هم با رانت و پارتی‌بازی بگیرد بعد از یکی دو سال فراموش می‌شود. همین دوستان معترض هم دو روز دیگر کارِ 60-70 صفحه‌ای‌شان را با یک نشر دیگر چاپ می‌کنند و بقیه می‌بینند که کارشان چندان آش دهان سوزی هم نبوده که ارزش این همه سرو صدا را داشته باشد. مشکل ادبیات امروز ما این است که نویسندگان ما غیر حرفه‌ای به کُلِّ ماجرا نگاه می‌کنند. یعنی کتابی می‌نویسند به قطرِ نیم بند انگشت و چاپش می‌کنند و بعد پز نامزد شدن جایزه‌هایی را می‌دهند که دوستان‌شان در آن داور هستند. مخاطب چی؟ هیچ! جایزه مهم است. محفل و پُزهای محفلی مهم‌اند. ناشر این وسط بی‌تقصیر است، جوّ سالم نیست. حسرت به دل مانده‌ام یک رمان 500-600 صفحه‌ای از این نسل جدید ببینم. به نظرم نویسنده‌ای در کارش موفق می‌شود که واقعا بخواهد از نوشتن "پول" دربیاورد. یعنی در صنعت نشر گردش مالی ایجاد کند. کتابی که هیچ کس نخرد به درد دنیا و آخرت که می‌خورد؟ بیشتر نویسندگان دنیا حرفه‌ای بوده و هستند. یک نویسنده اگر خوب بنویسد با وجود تمامی مشکلات می‌تواند در همین ایران خودمان از "نون نوشتن" سیر بشود. بگذریم.

برای روشن شدن بعضی شُبهه‌هایی که این روزها مطرح می‌شوند دوست دارم داستان چاپ شدن اولین کتاب خودم را تعریف کنم. من اشعار بوکفسکی را مدت‌ها بود که ترجمه کرده بودم ولی ناشری نمی‌شناختم. آدمی هم نبودم که رویِ این را داشته باشم که به ناشرها زنگ بزنم و بخواهم کارم را چاپ کنند. مانده بود در کشو و هر چند روزی یک شعر به آن اضافه می‌شد. یکی از دوستانم که گرافیست نشر ماهریز بود گفت بده به من تا به آن‌ها نشانش بدهم چون که قبلا هم بوکفسکی چاپ کرده‌اند. ماهریز گرفت و شاید یک سال بعد به من زنگ زدند و گفتند می‌ترسیم بوکفسکی چاپ کنیم. من هم تقریبا دیگر بی‌خیال شدم. باز دوباره یکی از هم‌دانشگاهی‌هایم-که آدم عجیب و غریبی هم هست و چند سال است از او بی‌خبرم- و می‌دانست آدم کم‌رویی هستم گفت من به کتاب‌فروشی چشمه رفت و آمد دارم و کتاب را به من بده تا بهشان بدهم و اضافه کرد که من هم هیچ دوستی با آن‌ها ندارم و فقط در همین حد از من برمی‌آید که کتاب را به دست‌شان برسانم. گفتم بعید می دانم چشمه کار اول یک مترجم را چاپ کند، آن هم شعر. گفت بده و من هم دادم. کتاب به دست نشر چشمه رسید، بی آن که نه من را بشناسند و نه حتا من را دیده باشند. طبق روال معمول‌شان کتاب را –چون شعر بود- سپردند به آقای احمد پوری برای بررسی (یکی از نازنین‌ترین آدم‌هایی که به عمرم دیده‌ام). کتاب مدتی دست ایشان بود تا بعد از دو-سه ماه به من زنگ زدند و گفتند نزدشان بروم. ایشان هم نه من را دیده بودند و نه می‌شناختند. رفتم و ایشان لطف کردند و از کارم تعریف کردند و کُلّی به من دلگرمی دادند که شما نسل آینده‌ی ترجمه هستید و دارید از ما جلو می‌زنید و من هم در دلم قند آب شد. بعد همان‌جا جلوی روی خودم زنگ زدند به آقای بهرنگ کیائیان و گفتند که کتاب خوب است و مناسب چاپ. من همان‌جا از پیش آقای پوری برای اولین بار به نشر چشمه رفتم و قرارداد بستم و آمدم بیرون. کتاب هم چند ماه بعد مجوز گرفت و چاپ شد. به همین سادگی. شما در این روندی که برای‌تان شرح دادم کجا سایه‌ی دون کورلیونه را مشاهده کردید؟ این روند برای من نیست. مطمئنم با همه همین‌جور برخورد می‌کنند. اجازه نمی‌دهند کتاب خوب از زیر دست‌شان دربرود. امیدوارم این متن را نگذارید به حساب همکاری و دوستی من با گردانندگان نشر چشمه.

من آدم صادقی هستم و دلم گرفت از این جوّ پیش آمده و با خودم گفتم شاید داستان چاپ شدن "سوختن در آب" نشان خیلی‌ها بدهد که نه باندی وجود دارد و نه مافیایی. نشر چشمه حرفه‌ای و بی‌رودربایستی برخورد می‌کند و چوب همین حرفه‌ای بودنش را هم می‌خورد.

پیمان خاکسار

آذر 89

۱۲ نظر:

Unknown گفت...

به راي شما اعتقاد دارم و جز اين هم نبايد باشد. بالاخره اهالي فرهنگ به عدالت بايد نزديك‌تر باشند اما شايد توضيح ندادن پاره‌اي از ناشران درباره‌ي دليل رد كردن يك‌اثر ـ به ويژه نشر چشمه ـ شايد يكي از علل پديد آمدن چنين انديشه‌اي باشد. به‌هر روي همان‌طور كه يك‌ناشر براي نپذيرفتن يا پذيرش يك اثر صاحب حق است نويسنده و شاعري هم كه كارش بي‌اقبال بوده حق دارد دليل اين عدم پذيرش و بداقبالي از سوي ناشر را بداند.

علی رشوند گفت...

بحث مافیا درادبیات را نمی شود کتمان کرد ولی نویسنده امروز بیشتردغدغه شهرت زودرس دارد نگاهی به نجموعه داستانهای ورمانهای منتشر بیندازید به لحاظ محتوی وغنی بودن حرفی برای گفتن ندارد آثارخوب حتی در دورترین نقطه کشور منتشر شود راه خودش را می یابد بجای جاروجنجال بروند مطالعه کنند مثل فردوسی رحمت الله علیه رنج سی ساله بکشند تا ماندگارشوند

ناشناس گفت...

leila sadeghi - در هر هنری گردش مالی متناسب با شرایط همان هنر رخ می دهد. در جامعه ای که مخاطبان از سینما استقبال می کنند، مافیای اکران در سطح میلیاردی رخ می دهد و در همان جامعه که کتاب و ادبیات جایگاه کمی دارد، برخی از کتاب ها نسبت به برخی دیگر گردش مالی بهتری ایجاد می کنند. شاید بتوان گفت مافیای ادبیات نسبت به سینما مقایسه فیل و فنجان است، اما در خود ادبیات کتاب هایی هستند که به تجدید چاپ های واهی می رسند بر اساس همین مافیای ناشر و روزنامه نگاران اجیر شده آن ناشر و کتاب هایی هستند که در تیراژ کم حتا به ویترین کتابفروشی ها هم نمی آیند و مطبوعات هم از وجودشان در ظاهر خبر دار نمی شوند، چون به صلاح ناشران نیست یا ارزش مالی برایشان ندارد درباره آن آثار بنویسند، چون متعلق به ناشری که آن ها را اجیر کرده، نیست. در نتیجه مافیای ادبیات فنجان است و مافیای سینما فیل. حالا نظر آقای خاکسار این است که فنجان شکستنی است و کوچک است و هرچه، اما همین فنجان تعیین کننده است برای کسانی که در قاشق چایخوری ادبیاتشان را عرضه می کنند....
درضمن، گمان نمی کنم آقای نیکسار فرصت خواندن این همه کتاب را داشته باشند که اینطور نظر می دهند درباره آثار ادبی و مثل همه آدم های دیگر که وقت خواندن ندارند، وانمود می کنند کتاب های چاپ شده با سلیقه شان جور نیست. متاسفانه سینمای راحت الحلقوم مخاطبان بیشتری دارد نسبت به ادبیاتی که عرضه بسیار، گردش مالی کم و حوصله و فهم و هوش بسیار می خواهد...

ناشناس گفت...

Zohreh Exiri - لایک برای کامنت خانم صادقی
باند و مافیا در وحله اول زمانی ایجاد می شود که در یک کمون خطی بین خودی و دیگری کشیده شود...و روابط قدرت، خرید مخاطب و شهرت از پیش کسب شده ی نویسنده به جای کیفیت اثر معیار انتشار یا عدم انتشار کتابی شود. این شرایط که همگی در مورد نشر چشمه و سایر نشرهای محوری ایران صدق می کند خود تأییدی است بر ایجاد فضای مافیایی؛ ایجاد تقابل دوگانه ادبیات مرکز و ادبیات حاشیه. مافیا یعنی شرکت کنندگان در یک کارگاه ادبی شعر، زیبایی شناسی و جهان بینیِ غیر خودی را «رد» می کنند و همان جا بین خودی و دیگری را خط انفصال می کشند. یعنی نام برگذارکنندگان یک جمع ادبی خود نشان از باندبازی دارد. اتفاقا دست روی چیز خوبی گذاشتید: جایزه ادبی. جایزه ای خود خط جداکننده را در پذیرش و رد آثار می کشد ممکن است خود در همین جوِ به قولی ناسالم تکفیر شود (که شد)! خصومت خاصی با چشمه ندارم اما مثال خودشان است. اگر معیار انتخاب شهرت و بازار و روابط نبود یک مجلد از شش کتاب شعر چشمه خواندنی و «قابل نقد از آب» در می آمد. (ما که هر چه این کتابها را تکاندیم چیزی از توش در نیومد). کاملا درست است که کار خوب گم نمی شود اما لزوماً از نشر سر در نمی آورد یا اصلا لزوما چاپ نمی شود. مخاطب چی؟ مخاطب هیچی! او هم متأثر از سیاست میانه روی نشر در خفقان فرهنگی ایران. «میانه روی برای بقا»=اصل کار فرهنگی در ایران امروز. مخاطب عام هم عموماً دنبال اعتبار نشر همان ایدئولوژی را خریداری و مصرف می کند و اصلا امکانی برای تآمل بر ادبیات حاشیه باقی نمی ماند. نشر = هژمونی غالب = معیار سنجش ادبی حذف کننده =مافیای ادبی‎

Unknown گفت...

آقا شروین - من بعید می دونم اگر نویسنده یا مترجمی دلیل رد شدن اثرشون رو بخوان، نشری مثل چشمه بی جواب بذارن شون...
آقای رشوند - غنی بودن محتوی رمان ها و داستان ها رو من در حدی نیستم که جواب بدم، ولی با قسمت بعدی حرف تون کاملن موافقم.
خانم اکسیری - کاملن معلومه که خصومت خاصی ندارین:
خصومت خاصی با چشمه ندارم ... اگر معیار انتخاب شهرت و بازار و روابط نبود یک مجلد از شش کتاب شعر چشمه خواندنی و «قابل نقد از آب» در می آمد. ما که هر چه این کتابها را تکاندیم چیزی از توش در نیومد

آذر کلامی گفت...

من نوشته های خانم صادقی را خوانده‌ام. ایشان دقیقا جزو همان نویسنده هایی هستند که خوانندگان را از ادبیات فراری داده اند. اسنابیسم مطلق. این دسته نویسنده ها ادبیات را جدی نمی گیرند. خودشان را جدی می گیرند.

Unknown گفت...

خانم صادقی - ممنون از نظرتون. من نمی دونم چرا هر وقت که اوضاع بر وفق مرادمون نیست، به راحتی به دیگران صفت اجیر شده، نادان، نا آگاه و... می دیم. من با این صفت ها مخالفم. چون اون وقته که می تونیم بگیم هر کس هم که درباره ی اثر شما نوشت، از طرف شما یا نزدیکان تون اجیر شده.

میلاد گفت...

به نظرم نشر چشمه بی تقصیر نیست. الان که کاندیداهای منتقدان مطبوعات اعلام شده اند تمام کتاب ها به جز کتاب داود غفارزادگان متعلق به چشمه بودند. ایشان هم به اعتراض انصراف داد. اعتراض به چی؟ الان خنده دار نیست که تمام آثار متعلق به چشمه اند؟

Unknown گفت...

ببخشید. یه نشر که داره بیشترین و تقریبن بهترین آثار ادبیات ایران رو چاپ می کنه، چه تقصیری داره؟؟

میلاد گفت...

یعنی به جز کتاب های نشر چشمه هیچ کتابی شایسته ی کاندیدا بودن نبوده؟ راستش از این فهرست کتاب مهدی ربی رو خوندم که واقعا بد بود.

Unknown گفت...

اینو دیگه باید از داورهای جایزه بپرسین. من در حدی نیستم که درباره ی شایسته بودن یا نبودن کاندیداها نظر بدم.
در ضمن، شمام اگه از کتاب آقای ربی بدتون اومده، می تونین نظرتون رو با دلیل و کتبی بنویسین و یه جا منتشر کنین. شفاهی صحبت کردن و بسنده کردن به یک کلمه ی «بد» درباره ی یه کتاب، اصلن درست نیست.

میلاد ظریف گفت...

نتیجه هر داوری یک امر سلیقه ای است که اعتراض به آن در درجه اول بی احترامی بی ادبی به رای و نظر داوران یک جایزه ادبی است.
باید یاد بگیریم که صبور باشیم و به سلیقه هم احترام بگذاریم این مهم حل شود فکر کنم دستاوردهای خیی خوبی داشته باشد هم برای خودمان هم برای ادبیات سرزمین بزرگمان