۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

سر زدن به خانه ی پدری

به نظرم خوبه آدم هر از چند گاهی مجبور شه بره جایی که نه موبایل آنتن می ده، نه می تونه از تلفن استفاده کنه، نه اینترنت تو دست و بالشه، نه تلویزیون روشنه، نه حتا زبون آدم ها شو می فهمه... تازه دور و برش تا چشم کار می کنه، مزرعه ی ذرت و سیب زمینیه و کوه هایی از گندم درو شده... من این شانس رو داشتم که سه چهار روزی یه همچین جایی باشم.

بدیش هم اینه که وقتی از یه همچین جایی برمی گردی، می بینی کلی آدم باهات تماس گرفتن و اس ام اس دادن و ای میل زدن و دنبالت می گردن و کلی باید شرمنده بشی که تو این دنیا نبودی.

فعلا که دوستان خوابن، همین جا از همه شون عذرخواهی می کنم و از فردا شروع می کنم به تماس گرفتن.

تنها چیزی که هنوز نمی تونم بهش فکر نکنم، دیدن اون پیرزنه؛ پیرزن خوشگل و خوش صحبتی که نزدیک هفتاد سالش بود و از چهارده سالگی از دو دست و دو پا فلج شده بود و تو یه خونه ی درندشت تنها زندگی می کرد و غذاشو با نی می خورد و با چوب موهاشو می کرد زیر روسریش و دل خوشی ای نداشت جز گربه هایی که گاه و بی گاه به هوای گرمای پتوش می اومدن توی خونه و نوه ای که هر چند روز یک بار می آوردنش برای دیدن مادربزرگ...



۲ نظر:

حسین نوروزی گفت...

خانهء مجازی هم مبارک

میلاد ظریف گفت...

جایی که موبایل آنتن نده یعنی خود زندگی