۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه
مرگ قسطی
۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه
قرص اعصاب با مزدک میرزایی
۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه
گم شده در پاریس...

مجموع این خاطرات و عدم حضور خانواده در زندگی مودیانو، از این شخصیت نویسنده ای ساخت که در آثار خود دنبال هویت گم شده اش بگردد. در «تصادف شبانه» نوجوانی که نیمه شب از خانه بیرون زده تا تمام شهر را پای پیاده گز کند، با ماشینی تصادف می کند. این تصادف بهانه ای می شود برای شروع جست و جو تا کشف هویت. نوجوان کوچک ترین جزئیات هر صحنه را بارها و بارها به خاطر می آورد تا بتواند با کنار هم گذاشتن رنگ ها، صداها، اشیاء و ... گره از معمای هویت خود باز کند. اما شخصی که چند اسم و چند شخصیت دارد، مدام این جزئیات صحنه را به هم می ریزد و به اصطلاح رد گم می کند تا نوجوان را از رسیدن به نقطه ی پایانی بازدارد.
این نوع جست و جو موضوع اصلی بیشتر رمان های مودیانوست و جذابیت این گونه رمان نویسی باعث شده تا نشر چشمه با خرید کپی رایت آثار این نویسنده از نشر گالیمار، در پی انتشار مجموعه ی کامل آثار او باشد... او یکی از مهم ترین نویسندگان فرانسوی ست که با بردن جوایز مختلف از جمله گنکور، به نماینده ی بزرگ ادبیات امروز فرانسه تبدیل شده است. طوری که خیلی ها او را مستحق تر از لوکلزیو برای بردن جایزه ی نوبل ادبی می دانستند.
۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه
جُستاری در باب مافیای ادبی!
صبح ای میلی دستم رسید از پیمان خاکسار که نوشته بود خواب نما شده و درباره ی حرف و حدیثای این روزا مطلبی نوشته و بدش نمیاد بقیه م بخوننش؛ مطلبش رو بی کم و کاست می ذارم این جا:
چند وقتیست میبینم که فضای مجازی و مطبوعات پر شده از کلمات اتهامآمیزی از قبیل "مافیای ادبی" و"باند فلانی" و امثالهم و بیشترشان هم چند ناشر معتبر و قدیمی را نشانه گرفتهاند. دوستانی که از این کلمات استفاده میکنند نه مفهوم مافیا را میدانند و نه از ادبیات در مقیاس ایرانی سر در میآورند. مافیا و کارتل و باند و کلماتی که دلالت بر رقابتهای اینچنینی دارند وقتی مفهوم پیدا میکنند که پول زیادی در کار باشد. قاچاقی، کازینویی، مواد مخدری، چیزی. در سینمایمان هم اصطلاح "مافیای اکران" زیاد به کار میرود که چندان هم بیراه نیست. گردش مالی سینما به نسبت بالاست و مافیا راه انداختن به بدنامیاش میارزد.
آخر انصاف است این الفاظ را برای ادبیات و کتاب به کار بردن؟ مگر یک کتاب دو هزار تومانی با تیراژ 1200 تایی چقدر بازده مالی دارد (چه برای ناشر و چه برای نویسنده) که ارزش "مافیا" درست کردن داشته باشد؟ عادت کردهایم به بحث خودی و غیر خودی. خودیها که تکلیفشان روشن است، ولی چرا غیرخودیها کاری میکنند که خودیها خودشان را کنار بکشند و به ریشمان بخندند که اینها را نگاه کن، خودشان خوب از پس نابود کردن هم برمیآیند. چند نفر که کتابشان توسط ناشر (مشخصاً نشر چشمه) رد شده شروع میکنند به سروصدا کردن و اتهام زدن. مطمئنم که که اگر کتابشان ارزش چاپ شدن داشتند دست رد به سینهشان نمیخورد. ما ایرانیها عادت کردهایم هر کتاب چاپ نشده و هر فیلم توقیف شدهای را شاهکار فرض کنیم. این دوستانِ دستِ رد بر سینه خورده هم میخواهند به این توهّم دامن بزنند که کتابهای بیارزش چاپ میشوند و شاهکارهای آنها در کشو خاک میخورد.
با توجه به شناختی که از گردانندگان نشر چشمه دارم (چون حقیقتش جز نشر چشمه با هیچ ناشر دیگری آشنا نیستم) میدانم که از کتاب خوب بسیار استقبال میکنند. فارغ از این که چه کسی نوشته و یا چه کسی ترجمهاش کرده باشد. البته باید شخصا اعتراف کنم که بیشتر کتابهای فارسی که این روزها منتشر میشوند را دوست ندارم. با سلیقهی شخصی من جور نیستند. ولی برآیند تولید ادبی اینروزهای کشور همین است و کاریاش هم نمیشود کرد. این کتابهای متوسط و بعضاً زیر متوسط بهترینهای این روزگار هستند. من هم با حرف حسین سناپور موافقم که کار خوب گُم نمیشود و راه خودش را پیدا میکند. یک کتاب متوسط اگر صد جایزه هم با رانت و پارتیبازی بگیرد بعد از یکی دو سال فراموش میشود. همین دوستان معترض هم دو روز دیگر کارِ 60-70 صفحهایشان را با یک نشر دیگر چاپ میکنند و بقیه میبینند که کارشان چندان آش دهان سوزی هم نبوده که ارزش این همه سرو صدا را داشته باشد. مشکل ادبیات امروز ما این است که نویسندگان ما غیر حرفهای به کُلِّ ماجرا نگاه میکنند. یعنی کتابی مینویسند به قطرِ نیم بند انگشت و چاپش میکنند و بعد پز نامزد شدن جایزههایی را میدهند که دوستانشان در آن داور هستند. مخاطب چی؟ هیچ! جایزه مهم است. محفل و پُزهای محفلی مهماند. ناشر این وسط بیتقصیر است، جوّ سالم نیست. حسرت به دل ماندهام یک رمان 500-600 صفحهای از این نسل جدید ببینم. به نظرم نویسندهای در کارش موفق میشود که واقعا بخواهد از نوشتن "پول" دربیاورد. یعنی در صنعت نشر گردش مالی ایجاد کند. کتابی که هیچ کس نخرد به درد دنیا و آخرت که میخورد؟ بیشتر نویسندگان دنیا حرفهای بوده و هستند. یک نویسنده اگر خوب بنویسد با وجود تمامی مشکلات میتواند در همین ایران خودمان از "نون نوشتن" سیر بشود. بگذریم.
برای روشن شدن بعضی شُبهههایی که این روزها مطرح میشوند دوست دارم داستان چاپ شدن اولین کتاب خودم را تعریف کنم. من اشعار بوکفسکی را مدتها بود که ترجمه کرده بودم ولی ناشری نمیشناختم. آدمی هم نبودم که رویِ این را داشته باشم که به ناشرها زنگ بزنم و بخواهم کارم را چاپ کنند. مانده بود در کشو و هر چند روزی یک شعر به آن اضافه میشد. یکی از دوستانم که گرافیست نشر ماهریز بود گفت بده به من تا به آنها نشانش بدهم چون که قبلا هم بوکفسکی چاپ کردهاند. ماهریز گرفت و شاید یک سال بعد به من زنگ زدند و گفتند میترسیم بوکفسکی چاپ کنیم. من هم تقریبا دیگر بیخیال شدم. باز دوباره یکی از همدانشگاهیهایم-که آدم عجیب و غریبی هم هست و چند سال است از او بیخبرم- و میدانست آدم کمرویی هستم گفت من به کتابفروشی چشمه رفت و آمد دارم و کتاب را به من بده تا بهشان بدهم و اضافه کرد که من هم هیچ دوستی با آنها ندارم و فقط در همین حد از من برمیآید که کتاب را به دستشان برسانم. گفتم بعید می دانم چشمه کار اول یک مترجم را چاپ کند، آن هم شعر. گفت بده و من هم دادم. کتاب به دست نشر چشمه رسید، بی آن که نه من را بشناسند و نه حتا من را دیده باشند. طبق روال معمولشان کتاب را –چون شعر بود- سپردند به آقای احمد پوری برای بررسی (یکی از نازنینترین آدمهایی که به عمرم دیدهام). کتاب مدتی دست ایشان بود تا بعد از دو-سه ماه به من زنگ زدند و گفتند نزدشان بروم. ایشان هم نه من را دیده بودند و نه میشناختند. رفتم و ایشان لطف کردند و از کارم تعریف کردند و کُلّی به من دلگرمی دادند که شما نسل آیندهی ترجمه هستید و دارید از ما جلو میزنید و من هم در دلم قند آب شد. بعد همانجا جلوی روی خودم زنگ زدند به آقای بهرنگ کیائیان و گفتند که کتاب خوب است و مناسب چاپ. من همانجا از پیش آقای پوری برای اولین بار به نشر چشمه رفتم و قرارداد بستم و آمدم بیرون. کتاب هم چند ماه بعد مجوز گرفت و چاپ شد. به همین سادگی. شما در این روندی که برایتان شرح دادم کجا سایهی دون کورلیونه را مشاهده کردید؟ این روند برای من نیست. مطمئنم با همه همینجور برخورد میکنند. اجازه نمیدهند کتاب خوب از زیر دستشان دربرود. امیدوارم این متن را نگذارید به حساب همکاری و دوستی من با گردانندگان نشر چشمه.
من آدم صادقی هستم و دلم گرفت از این جوّ پیش آمده و با خودم گفتم شاید داستان چاپ شدن "سوختن در آب" نشان خیلیها بدهد که نه باندی وجود دارد و نه مافیایی. نشر چشمه حرفهای و بیرودربایستی برخورد میکند و چوب همین حرفهای بودنش را هم میخورد.
پیمان خاکسار
آذر 89