۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

گم شده در پاریس...


"پاتریک مودیانو" نویسنده ی غریبی ست. یکی از دلایل عجیب و غریب بودن این آدم برمی گردد به زندگی توی پانسیون در دوران کودکی و ملاقات های پنهانی با پدر در دوره ی نوجوانی و مرگ برادر ده ساله اش که در غیاب پدر به او دل بسته بود. پدر که یهودی بود و به خاطر ماجراهای جنگ جهانی دوم از ترس جانش در خفا زندگی می کرد، گه گاه توی کافه های پرت و بی نام و نشان به دیدن فرزندش می رفت و فکر نمی کرد این ملاقات های پر از تنش، بعدها چه تاثیری روی پسر خواهد گذاشت...

این ملاقات ها که با گم شدن پدر به پایان رسید، آن قدر ذهن نوجوان را درگیر کرد که به یکی از دغدغه ها و سوژه های اصلی آثار مودیانو تبدیل شد. به لطف آشنایی و بعدها دوست شدن با رمون کنو بود که پاتریک مودیانو توانست بنویسد و از این طریق ذهن درگیرش را به آرامش برساند. یکی از خاطراتی که به قول خودش فاجعه است، برمی گردد به روز ازدواجش که تنها دو نفر در مراسم شرکت کرده بودند: رمون کنو و آندره مالرو که دوست پدرش بود. تنها کسی هم که دوربین عکاسی داشت، یادش رفته بود فیلم دوربین بیاورد و تنها عکسی که از آن روز باقی مانده، تصویری ست از پشت سر که عروس و داماد را زیر چتر نشان می دهد...

مجموع این خاطرات و عدم حضور خانواده در زندگی مودیانو، از این شخصیت نویسنده ای ساخت که در آثار خود دنبال هویت گم شده اش بگردد. در «تصادف شبانه» نوجوانی که نیمه شب از خانه بیرون زده تا تمام شهر را پای پیاده گز کند، با ماشینی تصادف می کند. این تصادف بهانه ای می شود برای شروع جست و جو تا کشف هویت. نوجوان کوچک ترین جزئیات هر صحنه را بارها و بارها به خاطر می آورد تا بتواند با کنار هم گذاشتن رنگ ها، صداها، اشیاء و ... گره از معمای هویت خود باز کند. اما شخصی که چند اسم و چند شخصیت دارد، مدام این جزئیات صحنه را به هم می ریزد و به اصطلاح رد گم می کند تا نوجوان را از رسیدن به نقطه ی پایانی بازدارد.


مودیانو آن قدر جذاب این مولفه ها را دنبال می کند که خواننده از عدم موفقیت شخصیت اصلی خسته نمی شود و پا به پای نوجوان مولفه های حاضر را با گذشته ی شخصیت پیوند می دهد و تا آخر رمان دنبال هویت او می گردد. همراه با این تعقیب و گریز، خواننده از تک تک خیابان های پاریس رد می شود و ایستگاه ها را پشت سر می گذارد، پارک ها را می گردد، توی کافه ها نگاهی می اندازد بلکه بتواند رد این هویت را در گوشه ای از این شهر شلوغ پیدا کند.

این نوع جست و جو موضوع اصلی بیشتر رمان های مودیانوست و جذابیت این گونه رمان نویسی باعث شده تا نشر چشمه با خرید کپی رایت آثار این نویسنده از نشر گالیمار، در پی انتشار مجموعه ی کامل آثار او باشد... او یکی از مهم ترین نویسندگان فرانسوی ست که با بردن جوایز مختلف از جمله گنکور، به نماینده ی بزرگ ادبیات امروز فرانسه تبدیل شده است. طوری که خیلی ها او را مستحق تر از لوکلزیو برای بردن جایزه ی نوبل ادبی می دانستند.

۴ نظر:

محسن آزرم گفت...

خواندمش. یک‌نفس... اوّلین مودیانویی بود که به‌فارسیِ درست‌ودرمان خواندم. کلّی هم کیف کردم. این معمّاسازی و بعد بی‌اعتنایی‌ش به معمّا را خیلی دوست داشتم. و جغرافیا؟ عالی بود خب. شهرْ زنده بود در داستان. دستِ نویسنده و مترجم و ویراستار و ناشر درد نکند.

Unknown گفت...

محسن جان، هم خوشحال شدم خوشت اومد از خوندن این کتاب، هم از اون جایی که می دونم الکی از کاری تعریف نمی کنی، مصمم ترم کردی تو درآوردن کارهای بعدی.
ممنون

اصغر نوري گفت...

خانم نوروزي عزيز
هنوز اين رمان را نخوانده‌ام، نه فرانسه‌اش و نه ترجمه‌ي سليماني‌نژاد.
شايد موديانو جزو معدود نويسندگاني باشد كه همه كارهاش را دوست دارم و با حرف شما موافقم كه براي نوبل لايق‌تر از لو كلزيو بود. اميدوارم خواننده‌هاي ايراني با آثار اين نويسنده بزرگ ارتباط برقرار كنند و منتقدهاي وطني با خواندن رمان‌هاي او ديگر نگويند ادبيات فرانسه مرده است و از اين حرف‌هاي...
«محله‌ي گمشده» با ترجمه من همين روزها چاپ مي‌شود. حيف شد كه تو مجموعه شما نيست.
خوش باشي

Unknown گفت...

واقعن حیف شد، ولی کتاب خوب رو هر نشری در بیاره، فرقی نداره، باید دیده بشه و خونده بشه.
این کتاب تصادف شبانه هم عالیه به نظرم. دوست دارم با "محله ی گم شده"ی شما ترکیب خوبی از آب در بیان برای آشتی خواننده ها با ادبیات فرانسه.