۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه
بیچاره نویسنده
۱۳۸۹ مهر ۶, سهشنبه
۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سهشنبه
جشن شکوفه ها و هفته ی دفاع مقدس
۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه
خواهش می کنم کپی نکنید

سی دی یکو گذاشتم تو دستگاه و طبق معمول دستمو گذاشتم رو فست فوروارد تا تبلیغاتِ یه ساعته ی فیلمای سوپر مارکتی رو بزنم جلو که یهو... مهران مدیری ظاهر شد و با همون لبخند همیشگیش که انگار دنیا رو به بازی گرفته، شروع کرد به قسم و آیه که فیلم رو کپی نکنین و حتا خواهر و برادر به هم قرضش ندن و هر کی می خواد ببینه بره بخره و اینا... یه چاهار پنج دقیقه ای به نصیحتای مدیری گذشت که کپی کردن کار خوبی نیست و تو این مایه ها که هر کی کپی کنه خَره. بعدم از زحمتای زیادی که تیم 35 نفره ی بازیگرا کشیده بودن و طراحی منحصر به فرد لباس و گریم و صحنه و کارگردانی خودش که سعی کرده متفاوت تر و بهتر از کارای قبلیش باشه گفت. تایم که گرفتم، 9 دقیقه مدیری دست و پا زد، بلکه وجدان نداشته ی کپی کارا رو بیدار کنه... من به شخصه آرزو می کنم وجدان شون بیدار شه، ولی هیچ وقت نمی تونم خاطره ی تلخ «سنتوری» رو از حافظه م پاک کنم.
بعد از یکی دو تا تبلیغ که اصلا طولانی نبود و لج بیننده رو درنمی آورد، تیتراژ «قهوه تلخ» شروع شد با صدای خودِ مدیری که یکی از بهترین ترانه های قدیمی رو بازخونی کرده بود: امشب شب مهتابه حبیبم رو می خوام... صدای مدیری هم که بدجور به دل آدم می شینه.
دردسرتون ندم؛ ساعت یک نصف شب بود که نشستم پای قسمت اول سریال. با خودم عهد کردم همون یه شب در میون دو و سه شو ببینم تا یه هفته خماری نکشم. ولی ساعت سه بود که هر سه تا سی دی رو دیده بودم و داشتم فکر می کردم کاش همه ی قسمتای سریال رو باهم می فروختن و یه تِک می شِستم پاش...
سیامک انصاری عالی بود و داستان از بازی اون عالی تر: یه چند باری حال اساسی به صدا و سیما داد. از مسخره کردن این مسابقه های جلف تلویزیون تا بی سوادی مجری های رادیو. یه جام که زنگ زد صد و هیجده تا شماره ی روابط عمومی رادیو رو بگیره، یارو گفت شماره ثبت نشده. آی خندیدم. جاتون خالی. یه تیکه م که یارو رو داشتن شکنجه می کردن... بهتون نمی گم چی شد تا خودتون ببینین. خیلی باحال بود.
ولی خُب طبقِ روال همیشگی کارای مدیری، طنزشم مثل قهوه ش واقعا تلخ بود. بازم شرمنده شدیم از این که تو این مملکت داریم کار فرهنگی می کنیم. شخصیت اول داستان داشت خودشو پاره می کرد، بلکه یکی جدی بگیردش، یا به قول خودش حداقل ببیندش. رفتار صاحب خونه ها با آدمای فرهنگی که احتمالن صابونش به تن بیشترمون خورده، آدمو هم می خندوند، هم اذیت می کرد. رفتار بازپرس و شکنجه گرا و دوست و رفیقایی که ادعا دارن می خوان واسه آدم یه کاری بکنن، ولی بیشتر به فکر خودشونن تا فرهنگ و رفیق فرهنگی شون، بدجور بیننده رو یاد شرایط فعلی می انداخت...
خلاصه این که بخرینش. کپیشم نکنین. با کسی هم نبینینش. به همه هم سفارشش رو بکنین. به نظرم پشیمون نمی شین.
من هم امیدوارم نه عاقبت فیلم سنتوری سر قهوه تلخ بیاد و نه عاقبت تهیه کننده ش سر هیچ کدوم از بر و بچه های این سریال. امیدوارم.
۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه
کسالت محض
۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سهشنبه
پیک سبز

اعتراف می کنم از وقتی پیک سبز دراومده، فقط عکس رو جلدشو دیدم و یه ورقی زدم و فوقش یه صفحه شو خوندم و انداختمش یه ور. نه این که مجله ی خوبی نباشه، نه. انگار لج کرده بودم که چرا نشریه هامون یکی یکی فاتحه شون خونده می شه و ما هی باید به کمتر از قبلی قانع شیم.
اون موقعا سر و کارمون با چهار پنج تا روزنامه تو یه روز بود و این که کدوم رو اول بخونیم و چه طوری وقت کنیم همه شو حداقل ورق بزنیم.