۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

حس و حال که نباشه...

وقتی ترجمه­ی کتابی رو تموم می­کنم، نمی­دونم چرا تا یکی دو هفته حالم گرفته­ست. نه دست و دلم به کار جدید می­ره، نه حتا نوشتن مقدمه واسه کتاب. واقعا عجیبه! ترجمه­ی مجموعه داستان رومن گاری رو تموم کردم و دادم دستِ ناشر، یه هفته­ست واسه نوشتن مقدمه این دست و اون دست می­کنم. البته یکی از دلایلش اینه که از این مقدمه­های کلیشه­ای خوشم نمی­آد که مثلا فلانی این جا به دنیا اومد و واسه تحصیلات رفت اون جا و مادرش فلانی بود و باباش فلان کَس. دوست دارم اطلاعات تازه پیدا کنم. راستش واسه رومن گاری اطلاعات تازه هم پیدا کردم، ولی بازم تنبلی­م می­آد. واقعا نمی­دونم چه­م شده. تنها انگیزه­ای که هلم می­ده سمتِ تحویلِ کتاب اینه که ترجمه­م به احتمال زیاد با یکی از ترجمه­های سروش حبیبی از رومن گاری در می­آد. حال می­کنم کتابی که من ترجمه می­کنم، کنار ترجمه­ی سروش حبیبی باشه. البته باید بگم که این انگیزه هم فعلا کافی نشده واسه نوشتن مقدمه و تحویل به ناشر... کمک!!

۴ نظر:

علی رضا گفت...

اولا سلام
ثانیا این پیام را می گذارم چون احساس می کنم پیام قبلی اینجانب را جدی نگرفتید. بسیار همی خوشحالم از حذف تیم آلمان که آن شوهر آلمان دوستت سنگش را به سینه می زد.الهی همه بازیکنانش به تب برفکی دچار شوند. رابعا من از اولش طرفدار هلند بودم و تا آخرش هم پای اسپانیا می ایستم. همه هم می دانند که روی برزیل تعصب دارم. در یک فرصت مقتضی با بچه محل هایمان می آییم و مراسم حال گیران را اجرا می کنیم. ضمنا از آنجا که دلم نخواست، این مطلب ثالثا نداشت. نگرد نیست، گشتم نبود.

اصغر نوري گفت...

سلام
اميدوارم اين مجموعه به زودي چاپ شود و از خواندنش لذت ببريم.

Unknown گفت...

ممنون آقای نوری

مهدی گفت...

پسر مذبذبم، علیرضا! اولا آلمان حذف نشدو دوما تقریبا به سی و یک تیم علاقه داری. نظرت درباره ی هندوراس چیست؟ سوما از بر و بچه هاتان استقبال می کنم. تو که می دانی لگد ماواشی گری چیست... از همان ها چندتایی براتان کنار گذاشته ام. با کمال میل منتظرتان هستم.